loading...
داستان هاي مذهبی و قرآني
تبلیغات






بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در بنی اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می کشید، هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد!
عابدی از آنجا می گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!
رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.
گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست  مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!.

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: چهارشنبه 12 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


مجازات زن زناکار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


در عصر حکومت امام علی‏ علیه السلام زنی که حامله بود و نزدیک زایمانش مرتکب عمل زنا شد، به محضر امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آمد عرض کرد:
من زنا کرده‏ام، پس مرا پاکیزه کن که عذاب دنیا آسانتر از عذاب همیشگی آخرت است.
حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام فرمود: از چه تو را طاهر کنم؟
زن گفت: از زنایی که کرده‏ام.
امام علی‏ علیه السلام فرمود: آیا شوهر داری؟
عرض کرد: بله صاحب شوهر هستم.
حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام فرمود:
آیا آن زمانی که مرتکب زنا شدی شوهرت حاضر بود یا از تو دور بود؟
زن گفت: بله او در دسترس بود.
امام علی‏ علیه السلام فرمود:
برو هر وقت بچّه‏ات را به دنیا آوردی، بیا تا تو را طاهر کنم.
وقتی زن می‏رفت، حضرت خیلی آرام بدون آن که کلام حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام را بشنود، فرمود:
«خدایا! این یک شهادت و اقرار بود»
طولی نکشید که زن مجدّداً به محضر امام علی‏ علیه السلام آمد و عرض کرد:
بچه‏ام به دنیا آمد مرا پاک کن.
حضرت تجاهل کرد. (مثل این که هیچ نمی‏داند)
فرمود: از چه چیز تو را پاک کنم؟
گفت: من زنا کرده‏ام پاکم کن.
باز حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام سؤالات گذشته را تکرار کرد.
زن هم قبل، جواب داد.
امام علی‏ علیه السلام فرمود:
«برو و بچه‏ات را تا دو سال شیر بده همان گونه که خدا دستور داده [1] تا تو را پاک کنم.»
وقتی زن می‏رفت، حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام به آرامی به طوری که زن نفهمد فرمود:
«خدایا! این شهادت و دوبار اعتراف»
راوی می‏گوید، دوسال تمام شد، زن مجدّداً آمد و گفت:
من دو سال بچه‏ام را شیر دادم، پس مراطاهر کن یا امیرالمؤمنین!
این نوبت هم امام علی‏ علیه السلام تجاهل کرد و زن مانند گذشته پاسخ داد.
این بار حضرت به او فرمود:
ای زن! برو بچه‏ات را کفالت کن تا به حدی که عقلِ خوردن و آشامیدن را پیدا کند و بتواند خود را حفظ کند.
از بلندی پرت نشود و در چاهی نیفتد، هر وقت فرزندت به این حد رسید بیا تا تو را طاهر کنم.
راوی می‏گوید:
زن می‏رفت و گریه می‏کرد.
در همین حال حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آرام می‏گفت:
«خدایا! این سه بار شهادت و اقرار.»
بین راه «عمرو بن حریث مخزومی» از اصحاب امام علی‏ علیه السلام دید که زنی از کنار محکمه قضای حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام می‏رود و گریه می‏کند.
جلو آمد و سؤال کرد:
ای زن! چرا گریه می‏کنی؟ من مکرّر دیدم که خدمت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام رفتی و باز آمدی.
زن در پاسخ گفت:
آری! نزد امیرالمؤمنین رفتم تا مرا پاک کند، ولی به من فرمود:
برو بچه ات را بزرگ کن وقتی عقل خوردن پیدا کرد بیا تا تو را پاک کنم،
ای عمرو! می‏ترسم مرگ من فرا رسد و پاکم نکرده باشد.
عمرو بن حریث به خیال خود خواست به زن خدمتی کرده باشد گفت:
ناراحت نباش من بچه تو را بزرگ می‏کنم، برگرد تا امام حکم خدا را درباره‏ات جاری سازد.
زن برگشت، و پیشنهاد نگهداری فرزندش، توسّط عمروبن حریث را به امیرالمؤمنین‏ علیه السلام عرض کرد.
باز امام علی‏ علیه السلام درباره زن تجاهل کرد و فرمود:
برای چه عمرو کفالت فرزندت را عهده دار شده است؟
زن گفت: زنا کرده‏ام مرا پاکیزه کن.
حضرت مجدّداً سؤالات را تکرار کرد که:
آیا شوهر داشتی؟ آیا او در زمان گناه در دسترس تو بود؟
زن هم جواب گذشته را داد.
در این جا چهار بار، در چهار مجلس، زن اعتراف به گناه زنا کرد.
آنگاه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام سر مبارک را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«اِنَّهُ قَدْ ثَبتَ لَکَ عَلَیها أَربَعَ شَهادات...»
(خدایا، برای تو چهار بار شهادت و اقرار او ثابت شد، با رخدایا تو خود به پیامبرت خبر دادی که:
ای محمد! هرکس حدّی از حدود مرا تعطیل کند با من جنگ و معانده کرده است و با این ترک با من طلب ضدّیت نموده است،
ای خدا! من حدود تو را تعطیل نمی‏کنم و با تو طلب ضدّیت نخواهم کرد، احکام تو را ضایع نمی‏کنم، بلکه من مطیع تو هستم و سنّت پیامبرت را پیروی می‏کنم.)
عمروبن حریث که به نظر خود کار خوبی کرده بود می‏گوید:
نگاه کردم در صورت حضرت علی‏ علیه السلام مثل آن که اناری به صورتش ریخته شده، فهمیدم که حضرت از کار من ناراحت است، لذا پیشدستی کرده و گفتم:
یا امیرالمؤمنین! من خواستم کفالت فرزندش کنم، زیرا گمان می‏کردم این کارم را دوست دارید، اگر می‏دانستم از این کار ناراحت می‏شوید، این کار را نمی‏کردم.
حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام فرمود:
«أبَعْدَ أربَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ؟ لَتُکَفِّلَنَّهُ وَ أَنتَ صاغِرٌ»
(آیا بعد از چهار بار شهادت که کار تمام شده، تو کفالت کردی در حالی که سر بزیر هستی؟)
سپس حضرت دستور داد تا حدّ شرعی اجرا شود.

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ

تاریخ ارسال: چهارشنبه 12 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


 پنج زناكار و پنج حكم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


پنج نفر را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بودند، عمر امر كرد كه به هر كدام ، حدى اقامه شود. امیرالمؤ منین حاضر بود و فرمود: اى عمر! حكم خداوند درباره اینها این نیست كه گفتى ! عمر گفت : شما درباره اینها حكم كن و حد اینها را خود جارى بفرما.
حضرت یكى را نزدیك آورد و گردن زد، دیگرى را رجم (سنگسار) كرد، سومى را حد تمام (هشتاد) زد، چهارمى را نصف حد زد و پنجمى را تعزیز و تاءدیب نمود!
عمر تعجب كرد و مردم در شگفت شدند. عمر پرسید: یا اباالحسن پنج نفر در یك قضیه واحده بودند، پنج حكم مختلف درباره آنها اجرا كردى ؟!
امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: اما اولى ذمى بود كه زن مسلمانى را تجاوز كرد و از ذمه بیرون آمد و حدش جز شمشیر نبود.
دومى مرد زن دار بود كه زنا كرد و رجم (سنگسار) نمودیم . سومى مرد غیر زندار بود و زنا كرد حد (هشتاد تازیانه ) زدیم .
چهارمى عبد بود و نصف حد (یا پنجاه تازیانه ) بر او زدیم ، پنجمى مردى كم عقل بود و او را تعزیر (چند تازیانه ) زدیم . عمر گفت : زنده نباشم در میان مردمى كه تو در آنها نباشى ، اى اباالحسن .

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: چهارشنبه 12 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani


قبر جنازه زناكار را قبول نكرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


طبق قاعده كلى ، كه تمام اشیاء عالم احساس و شعور دارند، زمین هم از این قاعده و قانون بیرون نیست . هم احساس و شعور دارد و هم افراد نیك و بد را مى شناسد. به بعضى از جنازه ها ((مرحبا)) و خوش آمد و به بعضى دیگر ((لامرحبا)) و خوش نیامدى مى گوید: بعضى را قبول مى كند و بعضى را بیرون مى اندازد. در این باره به داستانى كه در ذیل آورده مى شود توجه كنید.
نقل شده است : در زمان امام صادق علیه السلام زنى بود كه زنا مى داد و از راه زنا آبستن مى شد؛ چون وضع حمل مى كرد از ترس این كه مبادا خویشان و اقوامش از عمل او اطلاع پیدا كنند( فقط مادرش از عمل او اطلاع داشت ) فرزندان خود را به آتش مى سوزاند؟! وقتى از دنیا رفت او را دفن كردند و قبر او را قبول نكرد و جنازه را بیرون انداخت ! قبر دیگرى كندند و او را داخل آن كردند و سرش را پوشاندند باز قبر شكافته شد و جنازه را بیرون انداخت ! خویشان او خدمت امام صادق علیه السلام آمدند و داستان را براى آن بزرگوار نقل كردند. فرمود: مادرش را خبر كنید بیاید. وقتى آمد از او پرسید: دخترت در دنیا چه اعمال زشتى را مرتكب مى شد؟
عرض كرد: دختر من زنا مى كرد و بچه هایى كه از زنا به وجود مى آمدند به آتش مى سوزاند تا كسى بر اعمال او آگاه نشود.
حضرت فرمود: زمین جنازه این زن را قبول نمى كند؛ چون او خلق خدا را به عذابى كه مخصوص خداوند است (یعنى به آتش سوزاندن ) عذاب مى كرد. پس از آن فرمود: قدرى از تربت جدم حضرت سیدالشهداء، حسین علیه السلام را در قبرش بگذارید تا زمین او را قبول كند. خویشان او قدرى تربت امام حسین علیه السلام را همراه او دفن كردند دیگر قبر او را بیرون نیانداخت .
تنها آثار زنا در عالم قبر و قیامت ظاهر نمى شود بلكه در دنیا هم ظاهر خواهد شد. از جمله ، هر كس با زن ها و دخترهاى دیگران زنا كند، با زن یا دختر و خواهر او زنا خواهند كرد. روایات و داستان هایى در بحار ولئالى الاخبار و دیگر كتب وارد شده است كه تذكر آن ها ما را از روش كتاب بیرون مى برد طالبین مى توانند به آن ها رجوع كنند.

للّهـُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیـِّــکَ الفَـــرَجَ
تاریخ ارسال: چهارشنبه 12 خرداد 1395  نویسنده : elaheh solimani

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
فعالیت داشتن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن ' تقوای دو چندان میخواهد. یادمان نرود گاهی با گناه به اندازه ی یک لایک فاصله داریم... یادمان نرود فضای مجازی هم "محضر خداست " نکند که شرمنده باشیم، امان از لحظه ی غفلت که فقط خدا شاهد است و بس...! گاهی روی مانیتور بچسبانیم "ورود شیطان ممنوع " مراقب دستی که کلیک میکند، چشمی که میبیند و گوشی که میشنود باشیم... و بدانیم و آگاه باشیم که خدا هم یک کاربر "همیشه آنلاین "است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا حاضر هستید در صورت بروز سانحه مرگبار برای شما ، اعضای بدنتان اهدا شود؟
    صفحات جداگانه
  • خاطرات حجت الاسلام محسن قرائتی
  • داستان امام خمینی(ره)
  • داستان های حضرت رقیه (س)
  • داستان مقام و منزلت امیرکبیر
  • گالری تصاویر امام علی (ع)
  • داستانهای دینی
  • داستان های قرانی
  • گالری تصاویر حضرت محمد (ص )
  • گالری تصاویر عشق و احساس
  • حضرت محمد که بود؟
  • حکایت معراج حضرت محمد
  • پنج حدیث درباره ی زندگی
  • تفسیر کوتاه سوره محمد
  • راهنمایی های پیامبر در حجة الوداع
  • نام های قرآنی پیامبر
  • تبديل قبله از بيت المقدس به سوى مسجدالحرام
  • بوسيدن ضريح - خاک بر سر وهابي ها
  • داستان های پندآموز (1)
  • داستان های پندآموز (2 )
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (1)
  • داستان های پیامبر اکرم(صل الله علیه واله) (2)
  • داستان شهدا
  • داستان شهید محمد رضا شفیعی
  • داستان عبدالعظیم حسنی
  • داستان حضرت آيت الله كشميري
  • داستان احترام به والدین
  • داستان عمّار یاسر
  • داستان های عذاب برزخى
  • داستان زن زناکار
  • داستانی از زمخشری
  • داستانهای حضرت زینب (علیهم السلام)
  • داستان های حضرت ابراهیم علیه السلام
  • داستان های حضرت موسی علیه السلام
  • داستان های حضرت عیسى علیه السلام
  • داستان زندگی حضرت ایوب(ع)
  • داستان های حضرت سلیمان علیه السلام
  • داستان های لقمان حکیم
  • داستان های پادشاهان
  • داستان های نماز
  • داستان های دفاع مقدس
  • داستان علما:
  • لوگوی همسنگران
    شیعه آرت
    مدينه فاضله
    ثامن تم
    پایگاه اینترنتی مقتدر مظلوم
    گل نرگس
    برتر بین
    مصلحبه نام خدا ، بياد خدا ، براي خدا

    وب سایت توصیه شده
    تبادل لینگ
     تبادل لینک رایگان و افزایش رتبه در گوگل  



     فولدر 98

    آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 292
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 594
  • بازدید ماه : 1,750
  • بازدید سال : 7,428
  • بازدید کلی : 79,635